loading...
رویال
زهرا احمدی بازدید : 11 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
داریم یواش یواش به پایان سال می رسیم . دارم به کل کارهام سر و سامان می دم . نمی خواهم کارهای نکرده زیادی را به سال بعد ببرم .

باز هم مثل سابق دلم یک شروع تازه می خواهد .


زهرا احمدی بازدید : 14 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

چند شب پیش -چهارشنبه شب- که رفته بودیم به مادرم سر بزنیم؛ موقع برگشت دیدم کوچه رو با بنرهای مکه-یی یه بنده خدا؛‌ کاغذ دیواری کردند! دقت که کردم دیدم حاجی برگشته از سفر "امیرحسین-ه"! برام جالب بود که عکسم زده بودند! به خانومی هم نشون دادم و پرسید کیه و گفتم:"‌ امیرحسین بچه بدی نیست! یادمه اینجا خونه ی مادر بزرگش بود! یه خونه حیاط دار قدیمی بزرگ! ولی حالا ساختند و نمیدونم که چیکاره-ست؟‌کلا پسر بدی نیست و شاید سالی یکی دوبار بیشتر نبینمش و اگه ببینمش باهم سلام و علیک داریم" خانومی گفت که عکسش رو ندیده و گذشت!

- توضیح اینکه مادرم بعد از فقدان پدر رفت کنار داییم و مادربزرگم تو یه ساختمون و ساختمون در محل خونه قبلیشون ساخته شده و از این بابت الان همسایه امیر حسین-ینا هستند!-

دوشب بعدش-جمعه شب- مادرم زنگ زد که :" امیر حسین رو یادته! چه جور پسریه؟" 

من فهمیدم که امر خیره (ن-که طفلی مردم محل و مخصوصا فامیل من رو قبول دارند و نمیدونند که چه سیب گندیده یی هستم؛‌خیلی پیش میاد که بخوان در مورد یکی تحقیق کنند از من آمار میگیرند و نظر من رو میخوان)؛‌ گفتم:" واسه کی؟"

مامان:" واسه ح -خواهر بزرگم-"

من کپ کرده بودم و برام خیلی جالب بود و همونهایی که به خانومی چند شب پیش گفته بودم دوباره به مادرم گفتم!

خلاصه اینکه این آقا امیرحسین نگو در حال حاضر با خواهر بزرگم همکار شده و گویا آره...!

هیچ قضاوتی نمیکنم و آرزوی خوشبختی میکنم! البته اگه به ثمر بشینه!



زهرا احمدی بازدید : 9 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

بعضیا گریه نمیکننداما...


از چشمانشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت


گوشه چشمانشان کمین کرده است...



زهرا احمدی بازدید : 10 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)
دیروز خیلی کیف داد ... کلاس آناتومی درمورد عضلات بود و خیلی خوش گذشت و به شدت از استخونها راحت تر بود ؛) عملی هم که اصن عاااالی بود ؛)) سحر لاله زار و دوستاش با اسکلت ها عکس میگرفتن پسرا سوژشرن میکردن میخندیدن !! ما هم میخواستیم عکس بگیریما ولی با مسخره بازی های اونل دیگه رومون نمیشد !! :)) کلی استخون ها رو دورهمی جمع شدیم و بررسی کردیم تا استاد رفت بالاسر پسرا ما هم رفتیم با اسکلت ها و اینا عکس گرفتیم ؛)) 
منم که اون روز اصلا دااااف :))) موهامو ملیکا ویو کرده بود ؛))
بعدش که میخواستیم بریم من رفتم فیلمای آناتومی رو از استاد بگیرم استاد گفت برو از کامپیوتر بردار همون لحظه هم به عرفون گفته بود خاموش کن کامپیوتره اونم بیشعور بیشعور :| تو صورت ما نگاه کرد خاموشش کرد رفت :|
بعدش اومدیم بیرون دیدم استاد یه سی دی بهش داده مریم بهم اشاره کرد شیرم کرد بهش بگم برامون بریزه ... گفتم آقای خ ؟! میشه من فلشم رو بدم واسه منم بریزین ؟! گفت خواهش میکنم باشه و اینا ... بعد رفتم جلوی کلی پسر فلشم رو دادم و ازش تشکر کردم و گفتم ممنون و اینا !! 
بعدش دیگه ترسیده بودیم که توش چی میتونه باشه و جا نشه و اینا :| رفتیم بوفه ی دانشگاه شیرموز بگیریم و تا گرفتیم سرویس آقایون اومد ما هم که جا نداشتیم مجبور بودیم سوار اتوبوس اونا شیم ... رفتنی میخواستیم سوار شیم دوتاشون وایسادن که ما سوار شیم بقیه شون سوار شده بودن ، بعد شهری در مکه میگفت خانوما شما اول بفرمایید ! ملیکا میگفت آقایون که همه شون رفتن شما هم بفرمایین دیگه .. اونم خوب جواب داد گفت نه ششما بفرمایین ما که اول و آخر باید وایسیم :))
برگشتن هم کلی سوژه شدیم دیگه ... گره خورده بودن تو هم زهرا و مریم و توسلی و آراسته :))) 
از اونور توسلی رفت خودش رو به زور.جا داد روی صندلی تکی با آ با کلاه ... میگفت اه مرده شورت رو ببرن بااون هیکلت :)) اونم بدتر خودش رو فشار داد بهش لهش کرد بنده خدارو ؛))
آق شبش ما کلی مسخره بازی دراوریم که آره خدا کنه عرفون فلش رو گم کنه .. زنگ بزنه به من ، بگه خانوم ام دی آر ، من شمارتون رو به سختی گیر اوردم ... بعد بارون داره میباره فضا رمااانتیییک !! بغض گلوش رو داره فشار میده میگه من میخواستم یه چیزی بهتون بگم ! بعد تو خرکیف میشی میگی بفرمایین !! بعد اون میگه من فلشتون رو گم کردم ... بعد تو پوکر فیس میشی :)))) یا مثلا فردا میاد یه فلش قلبی میاره مبگه جا نشد فیلمارو این تو براتون ریختم :)))
امروزم این آدم بیشووور فلش رو دست به دست کرد به پشتیامون داد به من -_- بچه ها میگن قشنگ با اینکارش نشون داده نمیخواد پا بده :| :)) البته بنده خدا خیلی داشت نگاه میکرد ما هم به روی مبارکمون نمیوردیم ... یعنی فلش رو اینقدر تو دستش فشار داده بود که داغ داغ بود !!! :| 
بعد منم گفتم ممنونم گفت خواهش میکنم و اینا ... نه سحر و نه ملیکا که کنار من نشسته بودن هم اصلا متوجه نشده بودن که همچین مکالمه ای بین مت رد شده و این فلش رو داده به من :)) یعنی دقیقا اون رو موقعی داد که بقیه نفهمن !!
آق ما داشتیم واسه فریناز و پردیس تعریف میکردیم که وقتی همسایه پایینی هامون میان خونه مون چی بهشون تعارف کردیم و واسشون چای ریختیم و پفک دادیم و اینا ... یهو از اونور گوله نمک که گوشاش رو کاملا تیز کرده بود گفتش که وااای شما ها چقدر مرفهین !! چای و پفک و ... ما هم هرهر میخندیدیم :))
شهنه و ستاره و عرفون پچقدر تازگی هم با هم میپرن :| من هم امروز تند تند کارای پاور پوینت رو انجام میدادم ، پردیس میگفت اینا انجام دادن ! صدقیان میگفت اینا معلم خصوصی دارن !! بعدم ازم پرسید شما کلاس رفتین ؟! ؛) گفتم نهههه ^_^ 
امروزم من زبان رو پیچوندم خوابیده بودم خوابگاه ... یه روز ما نرفتیم چقدر سوژه بوده کلاس :)) توسلی از روی متن زبانه خونده ترجمه کرده :))) وای سووووژه ی هفته رو از دست دادم !!!

+ یعنی شهنه کپی برابر اصل لاوه :| اصن میبینمش یاد اون میفتم :-"
+ علینژاد ... میخوام بمیرم ... اون روز که دیدم تو تانگو یه میس کال ازش دارم میخواستم خودکشی کنم ... اصن میخواستم گریه کنم اینقدر عصبانی بودم -_- امروز یه بار باهاش چشم تو چشم شدم اخم کردم سرم رو انداختم پایین !! عنتر :| 
اینا همه ش مال دیروز بود ؛))


تعداد صفحات : 53

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 529
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 114
  • بازدید ماه : 80
  • بازدید سال : 1,613
  • بازدید کلی : 13,768