این یکی دیگه از انجمن نوشت های سابقمه که معلومه موقع نوشتنش خیلی حال خوبی نداشتم ، ولی دوباره دیدن و خوندنش حال خوبی بهم داد ...
عادت ِ چشمه بودن
وقتی از ته دل خندیدم و برای اولین بار موقع خنده قطره اشک تو چشام برق زد ، وقتی تمام وجودم سرشار از شوق و شور داشتنش بود ، یکی اومد و خیلی آروم و خونسرد ، با یه لبخند معنی دار بهم گفت که رفت ، تموم شد ...
به نبودنش به ندیدنش به نداشتنش ، عادت کن ...
به ذره ذره مردن و تموم شدن ، عادت کن ...
نمی دونم چرا یادم رفته بود کیم و کجام و این روزای تلخ ِ آزار دهنده تقدیر منه ...
نمی دونم چرا دل بستم به دوستای پاک ، دوستی های پاک ، به خنده های از ته دل و به زندگی ...
.
یه این خنده های الکی ، به این گریه های گاه و بی گاه ، به رفتن آدما و به خاطره شدن روزای قشنگ ، عادت می کنیم ...
یاد می گیریم که فراموش کنیم و به فراموش کردن هم ، عادت می کنیم ...
نه قضاوت می کنم نه انتخاب ، چشمه می مونم برای دل خودم با یاد خاطره های قشنگ و هیچوقت یادم نمی ره که اینجا فقط یه محیط مجازیه با اتفاقات مجازی ...
خنده ها ، گریه ها ، دوستی ها ، دشمنی ها ، لج و لج بازی ها ، قهر ها و آشتی های مجازی ...
تلخم می دونم ، به تلخی چشمه هم عادت می کنیم ...
.
چشم هام رو می بندم و تمام اتفاقات بد رو فراموش می کنم ...
ما همه خوبیم ...
ما همه پاکیم ...
ما فقط به سنگ بودن عادت کردیم ، همین ...