ماییم وخیالات و غمی نیست بجز تو
ما وهم وجود و رقمی نیست بجز تو
ابرست و تماشای نسیم سرگیسو
مژگان بهم آورده نَمِی نیست بجز تو
از هست جهان تا همه هرچهکه بودهست
در قید وجودش عدمی نیست بجز تو
خواندیم از آیینه و تصویر تو دیدیم
دیدیم و یقینا صنمی نیست بجز تو
از شانه نپرسید بجز از سر گیسو
بر شانه ما پیچ و خمی نیست بجز تو
از ناز و نیاز و کرم و جود در این هست
ای وای که داغ ستمی نیست بجز تو
در مرتبه قدسی اسما و صفاتت
هرچند که رمز قسمی نیست بجز تو
سوگند به اسمای ازل تا ابدیت
محتاج کرم را کرمی نیست بجز تو
در آمدن و رفتن ما رنگ بقا نیست
در منزل ما هم قدمی نیست بجز تو
آیینهگری کارکمی نیست داری
در کار جهان زیر و بمی نیست بجز تو