1
تو، درخت شدی
بهار که شد، هر دستت شکوفه بود
تابستان میوه هایت را شیر می دادی
و همه پاییز را با باد گریه میکردی.
زمستان که بیایید تو را به خاطر افسردگی به تیمارستان می برند
تنها می مانی
تا دوباره
بهار شود.
2
من اما ، گنجشک شدم
بهار را آواز خواندم
تابستان از گربه ها فرار میکردم
پاییز را دنبال دودکشی گرم و بلند می گشتم
زمستان که بیایید دوست دارم
کنار تو مرا دفن کنند.