* عارضم که کارگر محترم به درد شستن راه پله های منازل میخوردند و بس!!! و درعین اینکه تا 9شب همراه ایشون همه کارها را انجام دادیم ؛ بعداز رفتنشان هم دستمال به دست گرفته و تمام آثار و بقایای باقی مانده را خودمان رفع و رجوع نمودیم...
تا به اکنون و این لحظه همچنان کلی شست و شور و کارهای کابینتی و یخچالی باقی مانده است که به علت خستگی مفرط بعداز محل کار تا آخر هفته به هیچکدام از آنها نخواهم رسید متاسفانه!
*و من بازهم غر غر دارم که حیف این اسفند و این هوا که به دغدغه های خانه داری بگذرد . از اول خلقتمان هم هیچ میانه خوبی با این سبک دغدغه نداشتیم..دلم میخواهد بیخیال دست در جیب توی شلوغی مراکز خرید گم بشوم و تا جایی که میتونم برای عزیزانم عیدی بخرم..اصولا هدیه خریدن را دوست میدارم..غافلگیری رابیشتر..اگر اوضاع مالی به سامان میبود حتما تا آخرین روز امسال فقط عیدی میخریدم!!
*غر غر دیگری هم دارم که با کمال میل شما را در آن شریک مینومایم!!! هیچ ، تاکید میکنم ، هیچچچچ برنامه و مسافرت مفرح و شادی آور خاصی برای تعطیلات عید در سبد خانواده ما موجود نمی باشد..به شخصه اوایل اسفند یکی دوتاجای مدنظر درون کشوری را چک نمودم بلکه بتوان آنها را به زور در سبد خانوار جا داد اما با دیدن ارقام تورها و هتلها و یادآوری شلوغی سرسام آور شهرها،بیخیال شده و تصمیم گرفتیم همان منزل را به مکان خورد و خوراک و خواب تبدیل نموده و با استفاده از تکنیک تلقین !! سعی کنیم حالش را ببریم..البته که مجبوریم یک دیدار زورکیِ نادلخواهانه داشته باشیم خدمت خانواده نسبتا محترم پدری در ولایتشان ..که شما بگو مجبور باشی کل دُم مار را به یکهو در دهان مبارک جا بدهی بسکه این کار برایمان تلخ و طاقت فرساست!!
.چقدر بد که آدم هیچ انگیزه و ذوقانه خوشی برای این تعطیلات نداشته باشد...!!!
همین!
تا غرهای بعدی بدرود!!!
داستان کوتاه پل