وقتی دیدم که در سالن انتظار يک سازمان که حقوق افراد آن از بیت المال پرداخت می شود، افراد وامانده و بيچاره ای از ساعت 8 صبح حدود 45 دقیقه منتظر مانده اند تا صبحانه آقایان تمام شود! غصه خوردم و با خود پرسیدم جايگاه حق الناس در ميان اين افراد کجاست. وقتی هم فردی مثل من انتقاد کرد، با روش های کاملاً تخصصی کار مرا به حداقل دو روز ديگر موکول کردند!
ياد حکايتی افتادم که يادآوری آن را خالی از لطف نمی دانم:
مردی سوار بر اسب از بیابان می گذشت
شخصی را دید که بی حال و تشنه بر زمین افتاده است
از اسب خود پیاده شد تا به آن شخص آبی بدهد
ناگهان آن مرد تشنه که بر زمین افتاده بود، با پاشیدن یک مشت شن بر صورت مرد اسب سوار، بر اسب او پرید و تاخت.
مرد صاحب اسب فریاد زد
اسبم حلالت باد به شرط آنکه این حکایت را جایی بازگو مکنی تا جوانمردی از میان نرود
مرد دزد با شنیدن این جمله، دهانه ی اسب را کشید و بازگشت و آن دو با هم رفتند