اصولن زن ها نباید توی خانه بمانند ، ... خب نه جمله ام را اصلاح میکنم ، اساسن بنده نباید توی خانه بمانم . راستش با وجود ِ اینکه برنامهء دانشگاه این ترم جوری ست که هر روز باید در محفلِ علمی فرهنگی تفریحیِ مزبور حضور به هم برسانیم و برنامه هایمان بدجوری تبدیل به کلافِ سردرگمی شده ، ولی از اینکه کلاسِ شنبه هایم به احتمال نود و پنج درصد کنسل شده و بنده شنبه ها برای بیرون رفتن برنامه ای ندارم خیلی ناراحتم . امروز اولین شنبه ای بود که خیلی غیر منتظره سرماخوردگی گریبان گیرم شد و مجبورم کرد بمانم خانه ، خب برنامهء خاصی هم نداشتم جز ساختِ یک پاورپوینت فورس ماژور و بعدش احتمالن بیرون رفتن ولی ... قرص های سرماخوردگی زدا چنان بنده را به تخت چسباند که پاورپوینت در وقتی دیرتر از حد معمول آماده شد و بعدش هم دیگر توانی برای بیرون رفتن باقی نماند ...
من وقتی سرما میخورم باید سرم گرم باشد ، باید بیرون باشم ، باید تمامِ برنامه های زندگی ام را بدونِ ذره ای وقفه و بدونِ اینکه حس کنم سرما خورده ام انجام دهم ،حتی باید برنامه هایم بیشتر و سخت تر و توان فرساتر نیز بشوند ، نباید استراحت کنم ، نباید بمانم خانه ، نباید کسی زنگ بزند حالم را بپرسد ، نباید کسی فکر کند چون سرما خورده ام کم توان شده ام ، نباید ... ولی وقتی همهء اینها با هم به طرفم هجوم میاورد چاره ای ندارم جز دق کردن ، فکر کردن به خودکشی ، ناامیدی ، خود را به درد نخور پنداشتن ، تصمیم برای شرکت نکردن در کنکورِ ارشد و حتی حتی حتی فکر به اینکه همین امشب ازدواج میکنم و خودم را از این زندگیِ یکنواختِ مسخره راحت میکنم ... یک روز تنها در خانه ماندن با من همان میکند که سونامی با آسیای جنوبِ شرقی .