بضی وقتا یه چیزایی یه کارایی یه حرفایی یجورایی میکنه که هزارتا چیزا هزارتا کارا هزارتا حرفا نمیتونه اینجوری بکنه!بضی وقتا یچیزایی میشه که خودتم نمیفهمی چی شده!بضی وقتا یکارایی میکنی که بعدش مث سگ دنبال مقصر اون کار میگردی!بضی وقتا یه بضی وقتایی میشه که هیچ بضی وقتایی نمیتونه درستش کنه!بضی وقتا اینقد خسته میشی ازین بضی وقتاها که یادت میره چقد خسته ای!بضی وقتا اینقد میشکننت که دیگه شکسته شدن واست خنده داره!بضی وقتا خندت از گریه تلخ تره!بضی وقتا به یه جاهایی میرسی که اون بضی وقتا دیگه میشه اکثر وقتا!یا شایدم همیشه ی وقتا!بضی وقتا اینقد دلت میگیره که دیگه دلت به چشم نمیاد!بضی وقتا حاضری به هر آشغالی بگی عاشقتم تا یکم اون اون بضی وقتاها برن!بضی وقتا اینقد بضی وقتاها میشه که خودتم یادت میره که بعضی وقتا شده...!
ازینا که واسش یه پ با یه ن میزارن:
حرفایه بالارو شاید هیچی ازشون نفهمی ولی اگه بفهمی میفهمی خیلی حرف بود توش!
بضیا یجوری با من حرف میزنن احساس میکنم هرزم:|
دلم خیلی وقته واسه کسی تنگ نشده!چه حس خوبیه لامصب:)
خستم...فقط همینو میدونم...
دلم میخاد با یکی فقط حرف بزنم:|
امضا:خودم...
داستان کوتاه پل