loading...
رویال
زهرا احمدی بازدید : 13 دوشنبه 19 اسفند 1392 نظرات (0)

الابتسامةُ:   1

دَخَلَ رَجُلٌ ساذَجٌ بِناءً عالیاً. فَرَأی لوحةً علی بابِ  المِصْعَد مكتوبةً عَلَیها: « خمسةُ أشخاصٍ» فَانْتَظَرَ جَنبَ بابِ المِصْعَد. فَتَعَجَّبَ حارسُ البِناء و سَألَهُ: « عفواً یا سیّدى، ماذا تَنتَظِرُ ؟

 فَأجابَ : « أنتَظِرُ الأربَعةَ الباقینَ».

 مردی ساده لوح وارد ساختمانی بلند شد و تابلویی را روی درِ آسانسور دید كه رویش نوشته بود: « «پنج نفر». پس كنار در آسانسور منتظر شد، نگهبان ساختمان تعجّب كرد . از او پرسید: آقا ببخشید، منتظر چه هستی؟! و او جواب داد : منتظر چهار نفر بقیه هستم

.................................................................................................................................................................................

الابتسامةُ :  2

قالَت الوالدةُ‌ لِطَفلَتِها:

« اِذهَبـى إلی ساحةِ المنزل و ﭐنْظُرى هل السَّماءُ صافیةٌ أم غائمةٌ؟

ذَهَبَت الطفلةُ ثُمَّ رَجَعَت و قالَتْ:

« آسفة یا والدتى، لِأنَّنـى ما قَدَرْتُ أنْ أنظُرَ إلی السَّماءِ؛ لِأنَّ المَطَرَ كانَ شدیداً.

         مادر به دختر كوچكش گفت:

« به حیاط خانه برو و ببین آسمان صاف است یا ابری؟

كودك رفت ، سپس برگشت و گفت:

«متأسفم مادر، چون من نتوانستم به آسمان نگاه كن

آخر باران شدید بود

...................................................................................................................................................................

الابتسامةُ :   3

تَعِبَت الاُمُّ مِن أعمالِ المنزل. فَذَهَبَتْ إلی غُرفَتِها لِلاستراحة.

فَجأةً  صاحَ ولدُهُ:

«ماما، اُریدُ كَأساً مِنَ الماءِ البارِد.»

قالتَ الأمُّ : «أنا تَعِبَةٌ. اِذْهَبْ  و ﭐشرَب الماء بِنَفسِكَ.»

صاحَ الوَلَدُ مَرَّةً اُخرَی: « اُریدُ الماءَ.»

فَقالَت الاُمُّ: « اِشْرَبْ بِنَفْسِك و إلّا أضرِبُكَ.»

بَعدَ قلیلٍ قال الوَلَد: « ماما، عِندَما جِئتِ لِضَربـى؛ اُحْضُرى كَأساً مِنَ الماءِ البارد.»

مادر از كارهای خانه خسته شد.

پس برای استراحت به اتاقش رفت.

ناگهان پسرش فریاد زد: «مامان،‌ یك لیوان آب سرد می خواهم.»

مادر گفت:‌من خسته ام. برو خودت آب بنوش.»

پسر بار دیگر فریاد زد: «آب می خواهم.»

مادر گفت: « خودت آب بنوش و گرنه تو را می زنم.»

بعد از مدّت كمی پسر گفت: « مامان، وقتی برای زدنم آمدی، یك لیوان آب سرد هم بیاور.»

...................................................................................................................................................................

الابتسامةُ :  4

 

قالَت الزوجةُ لِلطَّبیب: « زَوجى یَتَكَلَّمُ و هوَ نائمٌ فـى اللَّیل. ماذا أفعَلُ ؟

 أجابَ الطَّبیبُ: «أعْطیهِ فُرصةً لِیَتَكَلَّمَ فـى‌النَّهار.»

زن  به پزشك گفت: « همسرم شب در حالی كه خواب است حرف می زند. چه كار كنم؟»

پزشك جواب داد: « به او فرصتی بده تا در روز حرف بزند.»

...................................................................................................................................................................

الابتسامةُ : 5

الزَّبون: هذا الزَّورقُ عتیقٌ جدّاً، أخافُ أنْ أركَبَهُ، فَأغرَق.

البائع: أنا أضمَنُ لَك. إنْ غَرِقْتَ؛ تَعالَ وخُذْ ما دَفَعْتَ لـى.

 مشتری : این قایق خیلی كهنه است . می ترسم سوارش شوم و غرق شوم.

فروشنده: من برایت ضمانت می كنم. اگر غرق شدی؛ بیا و پولت را پس بگیر

...................................................................................................................................................................

 الابتسامةُ : 6

سَألَ طفلٌ صدیقَهُ: « ماذا تأكُلُ عِندَما تَفتَحُ الثَّلّاجة؟»

فَأجابَ صَدیقُهُ : « صَفْقَتَینِ أو ثَلاثَة.»

 كودكی از دوستش پرسید: « وقتی یخچال را باز می كنی چه می خوری؟ »

دوستش جواب داد : « دو یا سه پس گردنی.»


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 529
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 106
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 200
  • بازدید ماه : 468
  • بازدید سال : 2,001
  • بازدید کلی : 14,156