الابتسامةُ: 1
دَخَلَ رَجُلٌ ساذَجٌ بِناءً عالیاً. فَرَأی لوحةً علی بابِ المِصْعَد مكتوبةً عَلَیها: « خمسةُ أشخاصٍ» فَانْتَظَرَ جَنبَ بابِ المِصْعَد. فَتَعَجَّبَ حارسُ البِناء و سَألَهُ: « عفواً یا سیّدى، ماذا تَنتَظِرُ ؟!»
فَأجابَ : « أنتَظِرُ الأربَعةَ الباقینَ».
مردی ساده لوح وارد ساختمانی بلند شد و تابلویی را روی درِ آسانسور دید كه رویش نوشته بود: « «پنج نفر». پس كنار در آسانسور منتظر شد، نگهبان ساختمان تعجّب كرد . از او پرسید: آقا ببخشید، منتظر چه هستی؟! و او جواب داد : منتظر چهار نفر بقیه هستم
.................................................................................................................................................................................
الابتسامةُ : 2
قالَت الوالدةُ لِطَفلَتِها:
« اِذهَبـى إلی ساحةِ المنزل و ﭐنْظُرى هل السَّماءُ صافیةٌ أم غائمةٌ؟
ذَهَبَت الطفلةُ ثُمَّ رَجَعَت و قالَتْ:
« آسفة یا والدتى، لِأنَّنـى ما قَدَرْتُ أنْ أنظُرَ إلی السَّماءِ؛ لِأنَّ المَطَرَ كانَ شدیداً.
مادر به دختر كوچكش گفت:
« به حیاط خانه برو و ببین آسمان صاف است یا ابری؟
كودك رفت ، سپس برگشت و گفت:
«متأسفم مادر، چون من نتوانستم به آسمان نگاه كن
آخر باران شدید بود
...................................................................................................................................................................
الابتسامةُ : 3
تَعِبَت الاُمُّ مِن أعمالِ المنزل. فَذَهَبَتْ إلی غُرفَتِها لِلاستراحة.
فَجأةً صاحَ ولدُهُ:
«ماما، اُریدُ كَأساً مِنَ الماءِ البارِد.»
قالتَ الأمُّ : «أنا تَعِبَةٌ. اِذْهَبْ و ﭐشرَب الماء بِنَفسِكَ.»
صاحَ الوَلَدُ مَرَّةً اُخرَی: « اُریدُ الماءَ.»
فَقالَت الاُمُّ: « اِشْرَبْ بِنَفْسِك و إلّا أضرِبُكَ.»
بَعدَ قلیلٍ قال الوَلَد: « ماما، عِندَما جِئتِ لِضَربـى؛ اُحْضُرى كَأساً مِنَ الماءِ البارد.»
مادر از كارهای خانه خسته شد.
پس برای استراحت به اتاقش رفت.
ناگهان پسرش فریاد زد: «مامان، یك لیوان آب سرد می خواهم.»
مادر گفت:من خسته ام. برو خودت آب بنوش.»
پسر بار دیگر فریاد زد: «آب می خواهم.»
مادر گفت: « خودت آب بنوش و گرنه تو را می زنم.»
بعد از مدّت كمی پسر گفت: « مامان، وقتی برای زدنم آمدی، یك لیوان آب سرد هم بیاور.»
...................................................................................................................................................................
الابتسامةُ : 4
قالَت الزوجةُ لِلطَّبیب: « زَوجى یَتَكَلَّمُ و هوَ نائمٌ فـى اللَّیل. ماذا أفعَلُ ؟
أجابَ الطَّبیبُ: «أعْطیهِ فُرصةً لِیَتَكَلَّمَ فـىالنَّهار.»
زن به پزشك گفت: « همسرم شب در حالی كه خواب است حرف می زند. چه كار كنم؟»
پزشك جواب داد: « به او فرصتی بده تا در روز حرف بزند.»
...................................................................................................................................................................
الابتسامةُ : 5
الزَّبون: هذا الزَّورقُ عتیقٌ جدّاً، أخافُ أنْ أركَبَهُ، فَأغرَق.
البائع: أنا أضمَنُ لَك. إنْ غَرِقْتَ؛ تَعالَ وخُذْ ما دَفَعْتَ لـى.
مشتری : این قایق خیلی كهنه است . می ترسم سوارش شوم و غرق شوم.
فروشنده: من برایت ضمانت می كنم. اگر غرق شدی؛ بیا و پولت را پس بگیر
...................................................................................................................................................................
الابتسامةُ : 6
سَألَ طفلٌ صدیقَهُ: « ماذا تأكُلُ عِندَما تَفتَحُ الثَّلّاجة؟»
فَأجابَ صَدیقُهُ : « صَفْقَتَینِ أو ثَلاثَة.»
كودكی از دوستش پرسید: « وقتی یخچال را باز می كنی چه می خوری؟ »
دوستش جواب داد : « دو یا سه پس گردنی.»