loading...
رویال
زهرا احمدی بازدید : 14 شنبه 10 اسفند 1392 نظرات (0)

دیشب بعد از تمام شدن ایمیل بازی با دکتر ش و صادر شدن اجازه خواب!! تازه شروع کردم به درست کردن اسلاید. البته از اسلایدهای پروپوزال و گزارش پیشرفتم برای این موضوع بهره گرفتم. فقط نیمساعت تونستم طاقت بیارم و بعدش خوابیدم و البته مویایل رو برای ساعت 6 کوک کردم. ساعت 6 در حالی که باز هم خسته و خواب آلود بودم، بیدار شدم و حدود یکساعت و نیم روی اسلایدها و مطالبی که می خواستم بگم کار کردم و حوالی ساعت 7:30 ایمیل بیدار شدنم رو طبق گفته دکتر ش براش فرستادم و البته تا اون بخواد بهم جواب بده، یه سری آزمایشاتی رو انجام دادم و موردی که دکتر ش گفته بود رو تست کردم و نتیجه اش رو ارسال کردم. نیمساعت بعد دکتر ش جواب داد و از من یه سری دیگه تست و آزمایش خواست (انصافا تفاوت مقاله نوشتن ایرانی با آمریکایی همینه؛ دکتر ش 60 بار یه چیزی رو کنترل میکنه اما اینجا حداکثر 10 بار چک می کنیم). نتیجه تست ها طوری نبود که فی الفور بدست بیاد، برای همین بهش گفتم که هر وقت نتایج بدست اومد خبرتون میکنم. در این اثنا که برنامه رو روی اجرا گذاشته بودم، پایه های پزشکی و بیولوژی کارم رو مطالعه کردم تا کلمات کلیدی و اصطلاحات تو ذهنم باشند و برای ارائه آمادگی داشته باشم.

ساعت 12:30 قرار بود جلسه تشکیل بشه. حوالی ساعت 11:30 در حالی که به شدت خسته بودم و احساس ناتوانی در جسمم داشتم راهی اون دانشگاه شدم. تو راه برای توصیه نامه دکتر م یک پاکت کاغذی خریدم و یکی از توصیه نامه ها رو در اون گذاشتم و درش رو چسب زدم. اون یکی دیگه هم همینطوری تو کاور A4 تو کیفم بود (دکتر م دو نسخه بهم داده بود). از اونجایی که هم عجله داشتم و هم تمرکز نداشتم، هیچ کارت شناسایی با خودم برنداشته بودم. جلوی در دانشکده شون، نگهبان به من گیر داد که کارت شناساییت رو ببینم. حالا از من اصرار که من هیچ کارتی ندارم و ساعت 12:30 با گروه ... جلسه دارم و از نگهبان انکار که چجوری میشه آدم هیچ کارت شناسایی همراهش نباشه.  بهش میگم زنگ بزن گروه ...، ازشون بپرس که زیر بار نمی رفت. آخرش بهش میگم من دانشجوی دانشگاه .... در تهران هستم و یکدفعه یادم اومد که یه نسخه باز از توصیه نامه دکتر م دارم. همون رو در آوردم و بهش نشون دادم و گفتم ببین این نامه استاد راهنمام است برای اینجا. بعد از اینکه نگاهی انداخت و مهر و امضاش رو دید، شروع کرد به نصیحت که آدم بدون کارت شناسایی از خونه نمیاد بیرون! خلاصه اینکه بعد از پنج دقیقه گذاشت ما بریم تو.

تقریبا 12:20 به محل اصلی رسیدم، تا اعضای گروهشون اومدن فکر کنم20 دقیقه ای طول کشید.  کل گروهشون 5 نفر بودند، 4 نفر آقا، یک نفر خانم که از قضا فقط همین خانم دکتر ... با من هم رشته بود و از قضا قبلا هم دانشکده ای بودیم (در دوره کارشناسی من ورودی 82 بودم و اون 79 یا 80 بود و البته همیشه خودش رو میگرفت و کلا یه جوری بود). در این مدت من علاوه بر آماده کردن اسلایدها، برنامه های دکتر ش رو هم اجرا می کردم تا مثلا کارم جلو بیفته. وقتی ارائه رو شروع کردم، انصافا سر حال نبودم و فشارم پایین بود. بهرحال، ارائه خوب پیش رفت و راضی بودم. بعدش نوبت به سوال و جواب هاشون رسید. یکیشون دقیقا زمینه بین رشته ای داشت و از اصطلاحاتی که استفاده کردم دو تا ایراد گرفت که البته من هم هیچکدوم رو وارد ندونستم و با اشاره به منابع آکادمیک بهش گفتم که همه همین اصطلاح رو بکار می برند و اصطلاح موردنظر شما رو در هیچ منبع و مقاله ای ندیده ام!! بعد یکی دو تا سوال دیگه در مورد مباحث پزشکی پرسید که وقتی من جواب دادم، اظهار شگفتی کرد و گفت واقعا برام جالبه که تا این حد شما مطالعه داشته اید. یکی دیگشون دکتر م رو می شناخت و بعد از کلی تعریف از دکتر م گفت اینکه ایشون شما رو توصیه کرده اند، واقعا عالی است برای اینکه به هر کسی توصیه نامه نمیدن. بعد یکدفعه از من پرسید چرا اینجا رو انتخاب کردید و اگر اینجا درست نشه، دیگه  برای کجا اقدام می کنید؟ من هم درجا بدون لحظه ای مکث گفتم دانشکده ... دانشگاه علوم پزشکی تهران مقصدم هست!!! چشم همشون گرد شد و  پرسش کننده ازم پرسید فکر میکنی اونها موافقت می کنند؟ که من هم جواب دادم آره، برای اینکه من اولین دانشجوی رشته ... هستم که در این زمینه کار می کنم و اونجا هم به این تخصص نیاز دارند و از طرفی دکتر م هم از روند کار من رضایت دارند. بعد از حرف من، اون شخص گفت من اگر جای شما بودم، میرفتم اونجا و اگر الان هم بشه، دوست دارم برم اونجا برای اینکه اونجا راه پیشرفتش خیلی باز هست و بعد در ادامه گفت حتما مشهدی هستی و میخوای پیش خانواده باشی که جواب من هم مثبت بود. اون دو نفر آقای دیگه هم سوالات خنثی پرسیدند مثل کی دفاع می کنید و از اینجور حرف ها. اون خانم دکتر اما شمشیر از رو بسته بود و ادعای زیادی داشت. مثلا در بخشی از کارم که من تحلیل ریاضی دارم، وقتی دید که از تحلیل های ریاضی چیزی سر درنمیاره، گفت شما رشته تون ریاضی بوده؟ من هم در جواب گفتم نه، من هم کامپیوتر بودم، با هم تو یه دانشکده بودیم خانم دکتر!!! من ورودی 82 بودم. بعد باز یه جای دیگه نطق کرد که گاهی اوقات پیش میاد که مثلا اینجور تحلیل ها برای ما خیلی کار بزرگ و سختی است اما بعدش می بینیم که مثلا در رشته ریاضی یا آمار خیلی راحت این کار رو  انجام میدن. شما حواستون به این موضوع بوده؟ من هم در پاسخ گفتم بله، من تمام اینها رو به استاد دانشگاه آمریکا نشون داده ام و ایشون که فوق لیسانس های ..... رو دارند، کار رو کاملا تایید کرده اند. بعد دوباره گفت فکر می کنید این موضوع در حد دکتری است؟ که من هم پاسخ دادم من دارم کارهای قبلی با حدود 3000 ارجاع رو به چالش میکشم و بصورت تئوری و دقیق دارم اثبات میکنم. بعد یه حرفی زد با این مضمون که این کارها و فرمول بازی ها به چه درد میخوره که من هم در جواب گفتم که در دانشکده ما، تزهای دکتری علاوه بر پیاده سازی عملی، باید از لحاظ تئوری هم اثبات بشه و البته دلم میخواست بگم که مثل دانشگاه ... نیست که با یک مقاله و صرفا شبیه سازی کسی رو فارغ التحصیل کنند!!

راستی یکیشون هم گفت که شما چرا اینقدر استرس داشتید و حتی حس کردم که دستتون لرزش داره که من گفتم واقعیتش مال استرس نیست، من بسیار خسته هستم و در سه شبانه روز گذشته جمعا 9 ساعت خوابیدم، دیروز از تهران برگشتم، امروز کل کارت شناسایی هام رو فراموش کردم و نگهبان در دانشکده تون کلی اذیت کرده است. البته بین خودمون باشه، یه کمی استرس داشتم اما واقعیتش خیلی نبود برای اینکه قبلش تو راه به خدا می گفتم که هرجور صلاح میدونی درست کن، اگر نشه من مشکلی ندارم، برای تهران اقدام میکنم و اگر تهران هم نشد، انشاالله برای آمریکا اقدام میکنم!!!

بابام می گفت اینکه بدون مکث گفتی مکان بعدی که اقدام میکنی، تهران است، جواب خیلی خوبی دادی که البته من هم خندیدم و گفتم آخه بارها و بارها این مورد رو با مامان پشت تلفن تمرین کرده ام، برای همین نیازی به فکر کردن نداشتم. احتمالا اگر مکان بعد از تهران رو ازم می پرسیدند، در جا میگفتم آمریکا!!!

خلاصه اینکه اوضاع به نظر بد نمی رسید، اینکه صبح دو دور مقدمات بیولوژی پروپوزال رو مطالعه کرده بودم، خیلی بهم کمک کرد و کلی اظهار معلومات کردم.

الان هم دوباره مشغول کار دکتر ش هستم؛ هر تکه اش که کامل میشه، تکه بعدی رو دکتر ش به گردنم میندازه!

 راستش می ترسم تو آمریکا که دیگه دم دستش هستم، پوستم رو بکنه و لحظه به لحظه زمانم رو کنترل کنه تا مبادا هدر بره!

با این حال، باز هم خدایا شکرت، بخاطر همه چیز ممنونم


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 529
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 31
  • بازدید امروز : 322
  • باردید دیروز : 40
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 416
  • بازدید ماه : 684
  • بازدید سال : 2,217
  • بازدید کلی : 14,372